یه روز چند تا بچه داشتن فوتبال بازی میکردن که اتفاقاً توپشون میوفته تو خونه همسایه که معتاد هم بوده. یکی از بچه ها میدوه تند تند زنگ میزنه... وقتی معتاده میاد دم در هی میگه: سلام آقاً! توپم، توپم، توپم!
معتاده میگه: خوب منم توپ توپم! ولی بقیه رو که زا به راه نمی کنم که!
خلاصه! حکایت منه... الان توپ توپم ولی... هویجوری...
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------
بدجوری گیر کردیم...
میدونم گیرم کجاست... نگاهم به خدا نیست... :((
خدایا از این پایین بودن خسته شدم :((
از این مرداب بدم میاد :((