شکلاتی :)

روز بدی بود...

حدس میزدنم نماز صبح نور دلم خراب بشه ولی فکر نمی کردم نماز خودم هم دیر بشه...
نمیدونم قضا شد یا نه... حتی نماز ظهر و عصرم...

بدتر از همه اینکه به چیزهایی فکر میکردم که نباید بکنم...

بگذریم...
خلاصه ما فعلاً شکلاتی میشیم که دخترک بهاری بمونه...

یادمه اولین حرفشو... من مثل بهارم! زود بارونی میشم و زودم خوب میشم... یه چیزهایی هم گفت در مورد پوست کندن که درست یادم نیست :)

خدایا... توبه... منو ببخش...
خدایا چقدر زود فراموش کردم این همه لطفت رو...

خدایا شکرت

خدایا کمکمون کن

خدایا...

انگار که همه به یه دیوار بتونی فشارم میدن

قول دادم که دکترا بخونم ولی نمیشه... نمیشه :((

همه چی به هم گیر کرده :((

خسته ام... نمیدونم چی کار کنم...

خدایا خودت کمک کن

دلم تنگه

دلم تنگه

خدایا نمیدونم این فکرا خوبه یا بد...

خیلی وقتها همسرم رو در آغوشم فرض میکنم، سرش رو روی سینه م

میدونم...
میدونم... یه جاییش میلنگه

ولی خدا بزرگه